شهید حسین موقر
شهید حسین موقر بارفروش نام پدر : احمدجان نام مادر: نساء خواتون فلاحت بیشه مومنی تاریخ تولد :1341/09/20 تاریخ شهادت : 1365/10/25 تاریخ تدفین : 1374/08/11 محل شهادت : شلمچه کربلای پنج گلزار:شهدای گله محله(9سال مفقود) یگان : لشگر 25 کربلا نوع عضویت : بسیج تحصیلات : متوسطه
تولدش مصادف با ایام فاطمیه بود
اسمش حسین بود ولی در وصیتنامه اش نوشته عبدالحسین
نحوه شهادت : اصابت خمپاره به نیمه ی بالایی بدنش و همانطور که وصینامه اش را با سلام به شهدای گمنام آغاز کرد و دوست داشت مانند حضرت فاطمه سلام الله علیها شهيد شود 9سال پیکرش مفقود بود و همچو ایشان از كمر آسيب ديدند و همچون مولایش حسین علیه السلام سرشان را در راه دوست هدیه دادند و در وصیتنامه اشان پیشاپیش بشارتش را دادند و به مادرشان فرمودند :مادرم ،همچو مادر وهب باش و بگو سری که در راه خدا دادم پس نخواهم گرفت.
شهید حسین موقر :خدا راشکر می کنم که در زمانی زندگی میکنم که حکومت اسلامی بر کشور ما حاکم است.
سیره شهید حسین موقر
✍راوی، رضا دادپور : قبل از هر چیز باید بگم که خانواده حسین موقر یه خانواده مذهبی و دیندار قبل از انقلاب بودن. خیلی ها رو دیدیم که مذهبی و دیندار بودن، یعنی برای امام حسین (ع) سینه زدن، اما هنگامی که شیپور جنگ نواخته شد، حاضر نشدن پای ولایت بایستن (بقول امام راحل حتی از دور هم دستی در آتیش نگرفتن). سیره اخلاقی و عملی شهید حسین موقر یه روز حسین به من گفت : میشه یه شب تا صبح نخوابید و با خدا راز و نیاز کرد (منظورشون به نماز شب بود).
یادم نمیاد یه بار برای نماز شب زودتر از حسین بیدار شده باشم. ما برای نماز شب بیدار میشدیم، اما حسین خیلی زودتر از ما آماده نماز خوندن بود. درواقع حسین عاملِ به حرفاش بود... حسین عاشق اهل بیت و خصوصا مادرش حضرت زهرا (س) بود. حسین عاشق حضرت زهرا بود و خیلی برای مظلومیتش گریه میکرد. یادمه یه بار تو پایگاه بهشتی اهواز ضبط روشن بود و با صدای ضبط شده سردار شهید مهدی نصیرایی، دعای توسل گوش میکردیم.
بعداز اینکه تموم میشد، حسین دوباره از اول گوش میکرد. بعداز چند بار گوش دادن، دیگه خسته شدم و با مشت زدم روی دکمه های ضبط و خاموش کردم و گفتم بس کن دیگه، چقدر گوش میکنی؟ همونطور که گریه میکرد گفت، تو حق داری چون مهدی رو خوب نشناسی. درادامه گفت: خودت میدونی که وقتی مهدی از جبهه میومد بابل، خوندن دعای توسل در مسجد مقدس محدثین با ایشون بود. همیشه میدیدم مهدی قبل از خودن دعا، میرفت گوشه حیاط که بسیار تاریک و چند قبر هم داشت و بعد از چند دقیقه برمیگشت. گفتم یه بار یواشکی برم ببینم برای کدام یک از قبرها فاتحه میخونه که اون قدر حال خوب پیدا میکنه؟
دیدم وقتی مهدی به تاریکی رسید، محکم به صورتش زد و به خودش میگه فکر کردی تو کی هستی؟ اونائیکه اینجا جمع شدن برای امام زمانشون (ع) اومدن . دوبار به یه طرف دیگه صورتش زد و گفت، تو به خودت مغرور میشی، تو مگه کی هستی؟ در واقع مهدی با این کار غرورش رو زمین میزد و برمیگشت. به همین خاطر همه مردم بابل، به ویژه رزمندگان، عاشق خوندن دعای توسل ایشون بودن...
قبل از عملیات کربلای ۴ تو نخلستان بوفلفل، یه شب رفته بودم برای دیدن سردار شهید سید علی اکبر شجائیان که سید علی اکبر خواب بود و در برگشت بودم که صدای حسین رو شنیدم که به شهید علیرضا یوسفی میگفت، جور شد جور شد. یهو حسین منو دید، دستشو گذاشت دور گردنم و گفت کجا بودی؟ گفتم پیش سید علی اکبر بودم دارم میرم که بخوابم. گفت بیا بریم جایی؟ گفتم نه حالشو ندارم. گفت گدایی بلد نیستی، بیا بریم. همون لحظه صمد مهدی پور رو صدا زد و گفت برو چندتا پتو بیار ...
مقداری که از گردان فاصله گرفتیم پتو رو پهن کردن و نشستن. حسین به من گفت تو زیارت عاشورا بخون. در صورتیکه صمد و علیرضا هم مثل من مداح بودن. گفتم حالشو ندارم. علیرضا به من گفت تو شروع کن من ادامه میدم. اون شب من زیارت عاشورا رو شروع کردم ولی هر کاری کردم علیرضا بخونه دیدم اون قدر گریه میکنه که نمیتونه. تو همون حال گریه گفت، هرکس به طریقی دل ما را میشکند - بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند - بیگانه اگه میشکند حرفی نیست -از دوست بپرس که چرا میشکند - درنهایت زیارت رو خودم تموم کردم.
وقتی اومدیم که بریم حسین گفت، نه باشین کارتون دارم، امشب شب میثاقِ . امشب باید با این حالمون با هم پیمان ببندیم که هر کی شهید شد دستِ یکی دیگه رو بگیره . از همه خواست تا دست رو دست بذاریم . حدود ۱۱ نفر بودیم. که الان از اون ۱۱ نفر دو نفرمون موندیم، درواقع ۹ نفر شهید شدن (شهیدان : مهدی حقیقیان، صمد مهدی پور ، ابراهیم اسلامیان، حسین موقر ، ابراهیم خردمندی، مهدی نجف زاده ، علیرضا یوسفی و ...)...
درحین عملیات کربلای ۵ ، یه روز غروب حسین رو دیدم که دستِ منو گرفت و بُرد داخل یه سنگر و کنار هم نشستیم. همونطور که دستِ منو محکم فشار میداد، گفتم حسین، بچه ها رفتن ما عقب میمونیم؟ با خنده گفت، ماهم میریم ما هم میریم. گفتم کجا میری؟ گفت، ماهم میریم...
خواننده محترم، حسین همون شب رفت و شهید شد و پیکرش بعداز سالها تو قطعه ای بهشت شلمچه تفحص شد و برگشت. خوشابه حالشون. به قول سرباز ولایت شهید حاج قاسم سلیمانی اگه شهید شدی، عاقبت بخیر هم شدی. و اما کلام آخرانشاالله بتونم راه رفقای شهیدم رو ادامه بدم که شامل حال اون قولی که شهیدان به من دادن باشم(آمین).
✍علی محسن پور